یکشنبه ۰۲ اردیبهشت ۰۳

عادت داشتيم مرگ بياد محله مون

۷۹ بازديد

عادت داشتيم مرگ بياد محله مون، يه خونه را انتخاب كنه،  در بزنه، دم در يه چاي بخوره بره. حالا آمده محله مون، نميره يه مدته داره پرسه ميزنه. دستش را كرده تو جيبش قدم ميزنه و زيرلب آواز مرا ببوس ميخونه. مرگ داره  زنگ تك تك خونه ها را ميزنه. منتظريم حوصله ش سر بره، منتظريم راهش رو بگيره برگرده. 
بالاخره ميره. بالاخره حوصله ش سر ميره. مهم اينه ما حوصله مون سر نره. مهم اينه كه ما پرحوصله تر از مرگ باشيم. مهم اينه كه در را روش باز نكنيم.
 مهم اينه خونه بمونيم.حالا اين جوري هم نيست كه مرگ محله ما را قرق كرده باشه. درسته دستاش را كرده تو جيبش قدم ميزنه. درسته ول نميكنه بره. ولي خب، زندگي هم از رو نميره.
فعلا نشسته تو خونه. گاهي به يه سريال كمدي ميخنده، گاهي از پشت تلفن ميگه دوستت دارم، گاهي از پشت اسكرين يكي را ميبوسه. زندگي گاهي دست ميندازه گردن مادرش، گاهي بچه ش رو بغل ميكنه. 
زندگي گاهي يه تيكه ته ديگ سيب زميني را با لذت ميخوره، گاهي قند ميزنه تو چاييش.  وقتي هم بخواد بغض كنه، وقتي دلش بگيره، زندگي ميره پشت پنجره پرده را ميرنه كنار به محله خلوت خيره ميشه.  
   زندگي دلش كه بگيره  به درهاي بسته خونه هاي محل نگاه ميكنه. زندگي ميدونه اين درها دوباره باز ميشه.  
زندگي محل مرگ نميذاره. زندگي هميشه با بي محلي روي مرگ را كم كرده. زندگي اين جور وقتها زير لب آواز ميخونه: شب سياه سفر كنم، ز تيره راه گذر كنم....

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.